مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. ( اسرار التوحید ص 17 ).
- نیم مستک ؛ اندک مایه مست. اندک مست :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.
سوزنی.
مستک. [ م ُ ت َک ک ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استکاک. رجوع به استکاک شود. || گیاه انبوه شونده و بهم در شونده. گوش کر و تنگ سوراخ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).