هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست.
سعدی.
سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان تنگخوی.
سعدی.
میسرت نشود عاشقی و مستوری که عاقبت نکند رنگ روی غمازی.
سعدی.
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما.
حافظ.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود.
حافظ.
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کردشد بر محتسب و کار به دستوری کرد.
حافظ.
پریرو تاب مستوری ندارددرش بندی ز روزن سر درآرد.
جامی.
مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از هوس ماست.
صائب.
- امثال :مستوری بی بی ( یا مریم ) از بی چادریست . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| پارسائی. ( آنندراج ).
مستوری. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به استیراء شود.