نبودم سخت مستور و نبودند
گذشته مادرانم نیز مستور.
منوچهری.
زیرا که به زیر نوش و خزش نیش است نهان و زهر مستور.
ناصرخسرو.
عالمی دیگر است مردم راسخت نیکو ز جاهلان مستور.
ناصرخسرو.
جز کار کنی بدین از این جابیرون نشود عزیز ومستور.
ناصرخسرو.
کلک او شد کلید غیب کز اورازهای فلک نه مستور است.
مسعودسعد.
دور باد ای برادر از ما دورخواهر و دختر ارچه بس مستور.
سنائی.
اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور جایز نشمرند. ( کلیله و دمنه ).ظلم مستور است در اسرار جان
می نهد ظالم به پیش مردمان.
مولوی ( مثنوی ).
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویزمست چندانکه بپوشند نباشد مستور.
سعدی.
چو بانگ دهل هولم از دور بودبه غیبت درم عیب مستور بود.
سعدی ( گلستان ).
- مستورالبذور ؛ نهان دانگان. ( لغات فرهنگستان ).- مستور داشتن ؛ مخفی کردن. پنهان داشتن : تو اگر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم. ( کلیله و دمنه ).
دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد
یاری حریفی جو که او مستور دارد راز را.
سعدی.
تفتیة؛ مستور داشتن دختر.- مستور شدن ؛ مخفی شدن. پنهان گشتن. حجابدار شدن. رو پوشاندن. ( ناظم الاطباء ). احصان ، مستور شدن زن.
- || فراری شدن. غایب شدن. ناپدید گشتن.
- مستور کردن ؛ بپوشیدن. نهفتن. پنهان کردن.
- منهی مستور ؛ جاسوس مخفی : استادم منهی مستور با وی نامزد کرد... تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود. ( تاریخ بیهقی ص 366 ).
|| پارسا. ( منتهی الارب ). عفیف. ( اقرب الموارد ) :
ای داور مهجوران جانداروی رنجوران
صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر.
خاقانی.
ز ریحانی چنان چون درکشم دست که دی مستوربود و این زمان مست.
نظامی.
چه مستوران که به علت درویشی در عین فساد افتاده اند. ( گلستان ).زن مستور شمع خانه بودبیشتر بخوانید ...