مستهل
لغت نامه دهخدا
مستهل. [ م ُ ت َ هََ ل ل ] ( ع ص ) شمشیر که از غلاف کشیده باشند. || هلال که هویدا شده باشد. ( از اقرب الموارد ). ماه نو نمودار و آشکار. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) مستهل شهر؛ اول آن. غره آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چون عزم کردند به تاریخ نهادن هجرت از مستهل محرم گرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
مستهل. [ ] ( اِخ ) ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک. و او را پنجاه ورقه شعر است. ( از فهرست ابن الندیم ). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از المرزبانی و الاغانی ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- جویند. هلال (ماه نو ) بینند. ماه نو. ۲- روی درخشنده از شادی. ۳ - ابر بارنده .
ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] ابتدای ماه.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید