در آینه عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.
خاقانی.
باد جهانت به کام کز ظفر توکامه صدجان مستهام برآمد.
خاقانی.
این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جرالکلام.
مولوی ( مثنوی ).
- قلب مستهام ؛ دل شیفته و سرگشته از عشق. ( منتهی الارب ).- مستهام الفؤاد ؛ از دست رفته دل. رجوع به استهامة شود.