مسته. [ م ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) جور و ستم. || غم و اندوه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. ( برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. ( جهانگیری ). سعده. ( الفاظ الادویه ). || چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. ( لغت فرس اسدی ). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. ( از برهان ). طعمه مرغان شکاری. ( انجمن آرا ). خورش شکره. ( نسخه ای از لغت فرس ). خورش اشکره. ( صحاح الفرس ). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چشته. چاشنی. کریز. فریه :
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته.
رودکی.
راست چون بهر صید خواهی کرد بازرا مسته داد باید پیش.
بونصر طالقان ( از لغت فرس ).
روزی که امل سست شود درطلب عمروقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
ابوالفرج رونی.
خشم گردید مسته حلمت زهر گردید مسته تریاک.
ابوالفرج رونی.
طعمه شیر کی شود راسومسته چرخ کی شود عصفور؟
مسعودسعد.
تنم به تیر قضا طعمه هزبر نهنددلم به تیر عنا مسته عقاب کنند.
مسعودسعد.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند پخته ٔافلاک مسته باد.
اثیر.
کیوان موافقان ترا گر جگر خورَدنسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد.
انوری ( ازانجمن آرا ).
- مسته چیزی را خوردن ؛ از آن چشته خور شدن. از آن مزه یافتن. از آن بهره مند گشتن و سود بردن. حریص و شائق شدن : و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. ( تاریخ بیهقی ص 62 ).- مسته خوار ؛ مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن ؛ کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن ؛ چاشنی دادن به مرغ شکاری :
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...