مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان.
خاقانی.
عطار در دل و جان اسرار دارد از توچون مستمع نیابد پس چون کند روایت.
عطار.
وصفها را مستمع گوید به رازتا شناسد مرد اسب خویش باز.
مولوی ( مثنوی ).
مستمع چون تشنه و جوینده شدواعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی ( مثنوی ).
مستمع داند به جد آن خاک راچشم و گوشی داند او خاشاک را.
مولوی ( مثنوی ).
مستمع چون نیست خاموشی به است نکته از نااهل اگر پوشی به است.
( منسوب به مولوی ).
تنی چند برگفت او مجتمعچو عالم نباشی کم از مستمع.
سعدی.
نگویم سماع ای برادر که چیست مگر مستمع را ندانم که کیست.
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمعقوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی ( گلستان ).
مستمع را بسی منتظر باید بود تا او تقریر سخن کند. ( گلستان ).سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود.
صائب.
- مستمعآزاد ؛ در تداول امروز محصلی که به میل شخصی نه طبق ضوابط تحصیلی در کلاس درس شرکت کند.- امثال :
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد. ( امثال و حکم دهخدا ).