مستلزم

/mostalzem/

مترادف مستلزم: بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب

برابر پارسی: سزاوار، بایسته، درخور

معنی انگلیسی:
necessitating, requiring

لغت نامه دهخدا

مستلزم. [ م ُ ت َ زِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از استلزام. لازم شمرنده چیزی را. ( از اقرب الموارد ). لزوم خواهنده و لازم گیرنده. ( آنندراج ). رجوع به استلزام شود. || تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده. ( ناظم الاطباء ). خواهنده. خواهان : این نقشه مستلزم کوشش بسیار است. این کار مستلزم فلان کار است. این معنی مستلزم آن است که... || موجب و مسبب. || برآورنده و حاصل کننده. || پیداکننده. || سبب و جهت و علت و باعث. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

چیزی که لازمه چیزدیگراست، آنچه که چیزی دیگررالازم دارد
(اسم ) ۱- لازم خواهنده لازم دارنده : هر آنیه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد. ۲ - موجب مسبب .

فرهنگ معین

(مُ تَ زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آنچه بودنش لازم است . ۲ - موجب ، مسبب .

فرهنگ عمید

چیزی که لازمۀ چیز دیگر است.

پیشنهاد کاربران

باعث، موجب
لازم داشتن
در گروِ
موجب_سبب
نیازمند به
لازمه ی
مستوجب

نیاز
احتیاج
لازم
لازمه - بایسته - نیازمند
شایسته همراهی
همراه ، لازمه چیز دیگر

بپرس