مستقر

/mostaqar/

مترادف مستقر: استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای گیر، ساکن، محکم

برابر پارسی: استوار، برپا شده، برجا، پایدار، جایگیر، ماندگار

معنی انگلیسی:
settled, firmly fixed, established

لغت نامه دهخدا

مستقر. [ م ُ ت َ ق ِرر ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استقرار. قرارگیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به استقرار شود.

مستقر. [ م ُ ت َ ق َرر ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی و اسم مکان از استقرار.ثابت داشته شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ثابت. ساکن.قائم. استوار. قرارگرفته. و رجوع به استقرار شود : امامت حسین مستقر بود. ( جهانگشای جوینی ).
- مستقر ساختن ؛قرار دادن. جایگزین کردن.
- مستقر شدن ؛ جایگیر شدن. برقرار شدن. استقرار حاصل کردن. استقرار پیدا کردن. آرام گرفتن. توطن کردن.
- مستقر کردن ؛ استوار کردن. استقرار دادن. جایگیر کردن.
|| جای قرار. ( غیاث )( آنندراج ). موضع استقرار. ( از اقرب الموارد ). آرامگاه. ( دهار ). آرام. آرام جای. جای آرام. جای و مکان باش.موطن. دارالقرار. مقر. قرارگاه. قرارجای :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا .
خسروانی.
مسکن و مستقر خواجه نعیم دگر است
یک دو سال است که من دور بماندم ز نعیم.
فرخی.
گیتی سرای رهگذرانست ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
ناصرخسرو.
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهیست بر او بگذر.
ناصرخسرو.
گفتم که نفس ناطقه را مستقر کجاست
گفتاورا جهان لطیفست مستقر.
ناصرخسرو.
کف راد او مر نعم را مقر
سر تیغ او مستقر نقم.
ناصرخسرو.
ای در ره عصیان قدمی چند شمرده
بازآی کزین درگه به مستقری نیست.
سنائی.
امروز مرکز خلافت است و مستقر امت ومنبع ملک. ( کلیله و دمنه ).
زحل نحس تیره روی نگر
کز بر مشتریش مستقر است.
خاقانی.
وقت تب چون به نی نبرد تب
شیر گر نیستانش مستقرست.
خاقانی.
چون چند مرحله بیاوردند و به سر دو راه رسیدند به جانب هراة رفتند به مستقر فایق. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 78 ). در مسند ملک و مستقر عز خویش ممکّن بنشست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 218 ). بغراخان در بعضی از آن منازل جان تسلیم کرد و چون این اشارت به ملک نوح رسید روی به مستقر عز و سریر مملکت خویش نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 121 ). [ سلطان ] با جمعی از خواص ممالیک برنشست و... به مستقر زعیم و عظیم ایشان که به ابن سوری معروف بود راه وصول آسان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 323 ). آذربایجان که مقر سریر سلطنت و مستقر رایات مملکت است. ( جامعالتواریخ رشیدی ). آن باغ مستقر و منزل این جماعت است. ( تاریخ قم ص 252 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جای گرفته ، جای قرارگرفتن
( اسم ) قرار جوینده قرارگیرنده جای گیرنده .

فرهنگ معین

(مُ تَ قَ رّ ) [ ع . ] (اِمف . ) پایدار، استوار، استقرار یافته ، قرار گرفته .

فرهنگ عمید

۱. جای گرفته.
۲. (اسم ) [قدیمی] قرارگاه، جای قرار گرفتن، مقر.

واژه نامه بختیاریکا

چپنیدِه؛ جا گر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُسْتَقَرٍّ: محل استقرار- قرارگاه دائمی - استقرار یافته ومحقق شده (مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادی است که دوران سیر در اصلاب را طی کرده و متولد شده و در زمین که به مقتضای آیه و لکم فی الارض مستقر ق...
معنی مُّسْتَقِرٌّ: قرار گیرنده (عبارت "کُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ " یعنی :هر کاری[چه خیر و چه شر، چه حق و چه باطل در قرارگاه ویژه خود] قرار میگیرد.مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادی است که دوران سیر در اصلاب...
معنی ﭐسْتَوَیْتَ: مستقر شدی
معنی مُسْتَوْدَعٌ: به ودیعه گذاشته شده (مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادی است که دوران سیر در اصلاب را طی کرده و متولد شده و در زمین که به مقتضای آیه و لکم فی الارض مستقر قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته ، و...
معنی عَدْنٍ: ماندنی و از بین نرفتنی - اقامت - ماندگاری(کلمه عدن مصدر و به معنای اقامت و استواری است ، مثلا گفته میشود فلان عدن بالمکان معنایش این است که فلانی در فلانجا ماندگار شد ، و معدن را به این جهت معدن میگویند که جواهر و فلزات در آن قطعه از زمین مستقر گشته ...
معنی عُرْوَةِ: دستاویز(دستگیره و یا به عبارت دیگر دستهای است که با آن چیزی را گرفته و بلند میکنند ، مانند دسته کوزه و دلو و دستگیره ظرفهای مختلف ، البته گیاههای ریشهدار و نیز درختهائی را که برگ آنها نمیریزد عروة مینامند ، و این کلمه در اصل به معنای تعلق میباشد و وق...
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی یُثْخِنَ: تا آرامش و قرار گیرد - تا استحکام یابد (از کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او .در عبارت "مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَیٰ حَتَّیٰ یُثْخِنَ فِی ﭐلْأَرْضِ " منظو...
ریشه کلمه:
قرر (۳۸ بار)

دانشنامه عمومی

مستقر (آلبوم). «مستقر» ( به انگلیسی: Settle ) اولین آلبوم استودیویی از دیسکلوژر است که در ۳۱ مه ۲۰۱۳  ( ۲۰۱۳ - 05 - ۳۱ ) منتشر شد. ترانه قفل که با سم اسمیت اجرا شده بود موفق ترین کار این آلبوم است.
عکس مستقر (آلبوم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

deep-seated (صفت)
دیرینه، مستقر

based (صفت)
مستقر، مبنی، متکی

firmly-fixed (صفت)
مستقر

well-found (صفت)
مستقر، مستحکم، کاملا مجهز، مجهز به وسایل کامل

فارسی به عربی

ساکن

پیشنهاد کاربران

وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ38
مستقر لها: وقت وتاریخ معیّن ومحدد انقضاء
= به اتمام خواهد رسید
قبل از این آیه؛ همه فکر میکردند:
خورشید همیشه هست وابدی هست.
...
[مشاهده متن کامل]

وبرای این خورشید وستاره ها را می پرستیدند.
بعداز از 1460 سال دانشمندان ( نه مدّعیان دانش ودرس خواندن وچندصفحه را از کتاب ها دیدند ونفهمیدند. . . ! )
به بیان "قرآن عربی مبین" پی بردند!
. . .
بازهم؛ یکی دیگر از معجزات قرآن عربی مبین هست.

جایگاه
استقرار یافته ، جانمایی شده ، گذارده شده ، جای گرفته ، بر پاشده ، پای بند
واقع در . . .
مستقر در اصل از ماده قر ( بر وزن حر ) به معنی سرما است و از آنجا که سرمای شدید هوا انسان و موجودات دیگر را خانه نشین می کند ، این کلمه به معنی سکون و توقف و قرار گرفتن آمده است ، و مستقر به معنی ثابت و پایدار می آید .
قرارگاه
جای گرفته
Stationed
در پهلوی " مانیستن " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی با برگردان خانم مهشید میرفخرایی.
در یکجا ماندن
این واژه تازى ( اربى ) ست و سپارش مى کنیم بجاى آن از واژه هاى شابکُیونته Shabkoyuntan ( پهلوى: مستقر ، مقرّر ) ، شابکُیونیک Shabkoyunik ( پهلوى: استقراریافته ، مستقر ) ، پارستان Parestan ( پهلوى: مستحکم ، مستقر ، ثابت ) ، مانیشتگ Manishtag ( پهلوى: مقیم ، مستقر
...
[مشاهده متن کامل]

، ساکن ) ، مانشاکManeshak ( پهلوى : مقیم ، مستقر ) مانیک Manik ( پهلوى: ساکن ، باقى ، مستقر ) بهره بجویید. در پهلوى شابکُیونتن Shabkoyuntan : قرار - استقرار دادن ، وضع - مستقر کردن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس