مستغرق. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص )نعت مفعولی از استغراق. غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استغراق شود. || مستوعب. ( اقرب الموارد ). فرا گرفته. || فرو رفته. متحیر. حیران. غریق :
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش.
سعدی.
کرا قوت وصف احسان اوست که اوصاف مستغرق شان اوست.
سعدی ( بوستان ).
مستغرق درود و ثنا باد روحشان تا روز را فروغ بود شمع را شعاع.
حافظ ( از دیباچه دیوان ).
- مستغرق شدن ؛ از خود بیخود شدن. حیران و شیفته شدن. فرو رفتن : تا من و توها همه یکجان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.
مولوی ( مثنوی ).
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبه فرو برده بود و در بحر مکاشفه مستغرق شده. ( گلستان ). آن جانور را که او را آفتاب پرست می گویند دیدم که در جمال آفتاب حیران و مستغرق شده است. ( انیس الطالبین بخاری ).- مستغرق گشتن ؛ حیران و شیفته شدن :
یک شمه چو زان حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم.
عطار.
|| مستهلک. پابپا. تیک.- مستغرق شدن ؛ مستهلک شدن. پابپا شدن. تیک شدن : من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 ).
|| هزینه شده. به کار رفته. صرف شده.
- مستغرق شدن ؛ صرف شدن. هزینه شدن : خزائن آل سامان مستغرق شد در کار وی [ ری ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264 ).
|| مستهلک. مصروف. سرگرم.
- مستغرق داشتن ؛ مصروف کردن. سرگرم و مشغول داشتن : چون لحظه ای فرا نمی یابدبه مطالعه کتب و مجالست فضلا...استیناس جوید و ایام و انفاس بدان مستغرق دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 21 ). روزگار او را [ سندباد را ] بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. ( سندبادنامه ص 46 ).
- مستغرق شدن ؛ به کاررفتن. صرف شدن : اگر در شرح احوال... خوض نموده آید مجلدات در آن مستغرق شود. ( جهانگشای جوینی ). اگر عمری تمام در استنساخ آن مستغرق شود تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 253 ).بیشتر بخوانید ...