این همی گوید که دارم ملکت از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
راهبری بود سوی عمر ابداین عدوی عمر مستعار مرا.
ناصرخسرو.
بگاه دشمن تو هست مستعار شهانه پایدار بود هر چه مستعار بود.
قطران.
هر چیز که گیتی بدان بنازداز همت تو مستعار دارد.
مسعودسعد.
شادی مکن به خواسته و آز کم نمای کان هرچه هست جز ز جهان مستعار نیست.
مسعودسعد.
شتابش عادتی زاده طبیعی است درنگش بازجوئی مستعار است.
مسعودسعد.
دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک حقا که هر چه هست بجز مستعار نیست.
سنائی.
ای ملک راستین بر سر تو سایبان وی فلک المستقیم از در تو مستعار.
خاقانی.
ای فلک را رفعت تو مستعارمستعانم شو که هستم مستعین.
خاقانی.
این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم.
خاقانی.
نور آن رخسار برهاند ز نارهین مشو قانع به نور مستعار.
مولوی.
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم کان تکیه عار بود که بر مستعار کرد.
سعدی.
هان تا سپر نیفکنی از حمله فصیح کو را جز این مبالغه مستعار نیست.
سعدی ( گلستان ).
- حیات مستعار ؛ زندگی این جهان. عمر گذران. زندگی روزگذر و غیرجاوید.- نام مستعار ؛ نامی که کسی بر خود نهد و آن نام حقیقی اونباشد، چنانکه در نوشتن مقالتهای روزنامه ها و مجله ها و یا قطعه هائی از شعر که نویسنده یا شاعر نامی دیگر بر خود می نهد.
|| دست بدست گرفته. ( منتهی الارب ).