مستطاع

لغت نامه دهخدا

مستطاع. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استطاعة. فرمانبردار و مطیع. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
همچنین کسب و دم و دام و جماع
آن موالید است حق را مستطاع.
مولوی ( مثنوی ).
|| آنچه در قدرت است. در توانائی. بقدر مستطاع ؛ به اندازه ممکن. رجوع به استطاعة شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِمف . ) چیزی که به دست آید و در ید قدرت شخص باشد.

فرهنگ عمید

۱. امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد.
۲. فرمان بردار، مطیع.

پیشنهاد کاربران

بپرس