لغت نامه دهخدا
مستحدث. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استحداث. چیز نو پیدا کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). نوآورده و نویافته. ( ناظم الاطباء ). خبر و امثال آن که آن را نو و جدید یابند. ( اقرب الموارد ). || آغاز شده و ابداع گشته. ( اقرب الموارد ). رجوع به استحداث شود.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ن وپیدا کننده جمع : مستحدثین .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
مُستَحدِث: ١. نویاب، تازەیاب؛ بازیاب ٢. آغازگر، آغازکننده، نوآور
مُستَحدَث: ١. نویافته، تازەیافت؛ بازیافته ٢. آغازشده، نوآورده
مُستَحدَث: ١. نویافته، تازەیافت؛ بازیافته ٢. آغازشده، نوآورده