مستجمع

/mostajme~/

لغت نامه دهخدا

مستجمع. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجماع. فراهم آمده و با هم جمع شده. ( ناظم الاطباء ). || خواهان اجتماع. ( ناظم الاطباء ). || جمعکننده و فراهم آرنده. ( غیاث ). || کامل. سرآمد : فیلسوفان گفتند سندباد بر ما به فضل و علم راجح است و در میان ما کسی از وی مستجمعتر نیست کی روزگار او را بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. ( سندبادنامه ص 46 ). و رجوع به استجماع شود.

فرهنگ فارسی

جمع کننده، جامع، کامل، کسی که به همه چیزیابه همه مقاصدخودرسیده باشد
( اسم ) ۱ - جمع کنند. گرد آوردنده جامع : ذات نامبارکش مستجمع فساد و مکر و مجمع فجور و غدر خواهد بود . ۲ - آنکه بهم. مقاصد خود نایل آمده .

فرهنگ عمید

جمع کننده، جامع، کامل.

پیشنهاد کاربران

بپرس