مستتم

لغت نامه دهخدا

مستتم. [ م ُ ت َ ت ِم م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استتمام. طلب تمامی کننده. ( غیاث ). آنکه اتمام چیزی را درخواست می کند. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || پردازنده و تمام کننده. ( ناظم الاطباء ). کامل کننده اجزاء چیزی. ( اقرب الموارد ) :
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست الاغی تا شود او مستتم.
مولوی ( مثنوی ).
پس فتادم زان کمال مستتم
از فن زالی به زندان رحم.
مولوی ( مثنوی ).
|| آنکه از دیگری چیزی میخواهد برای اتمام کار خود، مانند کسی که پاره ای از موی میخواهد برای تمام کردن گلیم خود. ( ناظم الاطباء ). آنکه «تمة» میخواهد برای کامل کردن بافت گلیم خویش. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تمة شود. || خواهنده «تم » و تیشه از کسی. ( اقرب الموارد ). و رجوع به استتمام شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ تِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) طلب تمام کننده . ۲ - (ص . ) تمام ، کامل .

پیشنهاد کاربران

بپرس