مسبل
لغت نامه دهخدا
مسبل. [ م ُ ب َ ]( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر اسبال. رجوع به اسبال شود. || مرد درازبروت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مُسبِل ، مُسَبِّل و مُسَبَّل شود.
مسبل. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود. || درازبروت. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). و رجوع به مُسبِل و مُسَبَّل شود.
مسبل. [ م ُ س َب ْ ب َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود. || درازبروت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مُسبَل ، مُسبِل. مُسَبِّل. || پیر زشت رو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده. سبیل قرار داده شده. تملیک العین و تسبیل المنفعة؛ عین را در تملیک قرار دادن و سود آن را سبیل کردن : و قل مارأیت خاناً أو طرف سکة أو محلة أو مجمع ناس فی الحائط بسمرقند یخلو من ماء جمد مسبل. ( صورالاقالیم اصطخری ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید