مساک
لغت نامه دهخدا
مساک. [ م َس ْ سا ] ( ع ص ) بخیل. ( اقرب الموارد ).
مساک. [ م ِ ] ( ع اِمص ) بخل و زفتی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مَساک. مساکة. || خیر و نیکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) جایی از دستگیره کارد و غیره که آن را می گیرند. ( اقرب الموارد ). || جای و محل قرار گرفتن چیزی : أمدة؛ مساک کرانه جامه چون به بافتن گیرند. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید