مسامره

لغت نامه دهخدا

مسامره. [ م ُ م َ رَ / رِ ] ( ع مص ) مسامرة. مسامرت. با هم حدیث کردن. با هم قصه گفتن. || شب نشینی و شب زنده داری. قصه گوئی در شب : چنین نبشت بوریحان در مسامره خوارزم ... ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668 ). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در مشاجره و شکوفه در مکاشفه... ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ). || ( اصطلاح عرفانی ) مخاطب قرار دادن حق سبحانه و تعالی آشنایان خود را و گفتگوی با آنان در عالم اسرار و غیوب. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). خطاب حق است عارفین را از عالم اسرار و غیوب که روح الامین آن را فرود می آورد، چه عالم و آنچه در آن است از اجناس و انواع واشخاص مظاهر تفصیلی ظهورات حق هستند و میدانی هستندمر او را برای نوع تجلیاتش. ( از تعریفات جرجانی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی . ۲ - افسانه گفتن .
با هم حدیث کردن

فرهنگ معین

(مُ مِ رَ یا رِ ) [ ع . مسامرة ] (مص ل . ) افسانه گفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس