مسامحه کردن


مترادف مسامحه کردن: اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن، آسان گرفتن، سهل انگاشتن، طفره رفتن، به تأخیر انداختن

معنی انگلیسی:
neglect, procrastinate, slack

لغت نامه دهخدا

مسامحه کردن. [ م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سهل انگاری کردن. تساهل نمودن. مدارا کردن. اغماض کردن. و رجوع به مسامحه شود.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- بنرمی رفتار کردن . ۲- بتاخیر انداختن کاری را کوتاهی کردن اهمال ورزیدن .

مترادف ها

neglect (فعل)
فروگذار کردن، غفلت کردن، مسامحه کردن

پیشنهاد کاربران

سستی وکوتاهی کردن در کاری.
سهل انگاری واهمال کردن

بپرس