مسامحت
لغت نامه دهخدا
- مسامحت کردن ؛ گذشت کردن. آسان گرفتن. سهولت به کار بردن. فرو گذاردن. شدت عمل به خرج ندادن : ملک گفت مالی عظیم از آن این مرد به دست شما افتاده است و خدمتی که سلطان را کرده اید ثمره آن به شما رسد، مسامحت باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 442 ). اگر در فرستادن من مسامحتی کنید شما را از جور این جبار خونخوار...برهانم. ( کلیله و دمنه ).
مسامحة. [ م ُ م َ ح َ ] ( ع مص ) آسانی کردن با کسی. ( منتهی الارب ). کار سهل فراگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). کار با کسی سهل گرفتن. ( دهار ). مساهله کردن و آسان گرفتن کاری بر کسی. ( اقرب الموارد ). به نرمی رفتار کردن. موافقت کردن با کسی بر خواسته او. ( اقرب الموارد از لسان ). || صفح و گذشت کردن از گناه کسی. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مسامحه و مسامحت شود. || ترک واجبات است از طریق خودخواهی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ترک بعضی از چیزها است به طریق اختیار که ترک آن بر او واجب نباشد. ( نفائس الفنون - حکمت مدنی ). ترک آنچه واجب است ، به جهت تنزه. ( از تعریفات جرجانی ).
فرهنگ فارسی
با هم کار آسان گرفتن
فرهنگ عمید
۲. گذشت، ملاحظه کردن.
پیشنهاد کاربران
آسان گرفتن، سهل انگاری، مجازاً همراهی: ( مقامات حمیدی، مقامه ی پنجم ) : ( مسامحت حدود ) :همراهی و روی خوش نشان دادن بخت
آسان گیری