هر کجا گرم گشت با خوی او
رادمردی برون دمد زمسام.
فرخی.
از نهیب خنجر خونخوار او روز نبردخون برون آید به جای خوی عدو را از مسام.
فرخی.
و مسام این گشادگیها بود که اندر پوست مردم است که موی از وی برآمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام.
مسعودسعد.
اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنائی.
اگر تنم نه زبان موی میکند به ثناش به جای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
- مسام بینی ؛ سوراخ بینی. ( ناظم الاطباء ).|| سوراخ. سوراخ کوچک. درز و ترک. ثقبه. منفذ. ( ناظم الاطباء ). || سوراخهای ریز در هر جسمی به جهت تشبیه به بدن انسان : مسام زمین. مسام ارض. مسام کوه...
فکنده زلزله سخت بر مسام زمین
نهاده ولوله صعب بر سر کهسار.
مسعودسعد.
از مسام گاو زرین شد روان گاورس زرچون صراحی را سر و حلق کبوتر ساختند.
خاقانی.
گاو سفالین که آب لاله تر خوردارزن زرینش از مسام برآمد.
خاقانی.
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رزکز آتش نشاط شود آبش از مسام.
خاقانی.
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابرروان کند خوی تب لرزه از مسام جبال.
خاقانی.
آب افسرده را گشاده مسام ای دریغا چرا شد آتش نام.بیشتر بخوانید ...