مساقطه

لغت نامه دهخدا

( مساقطة ) مساقطة. [ م ُ ق َ طَ ] ( ع مص ) سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بیفکندن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || سست دویدن اسب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان. ( اقرب الموارد ). || به وقت سخن گفتن یکی دیگری خاموش بودن یا نوبت سخن از یکی بر دیگری افتادن ، بدین نمط که یکی سخن گوید و دیگری ساکت بماند و چون او ساکت شود، ساکت در سخن آید. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

مساقطه عبارت از این است که شخصی پیاپی تمرین بکند تا اینکه خود را برای کاری آماده نماید.
به اصطلاح امروز یعنی ورزش کردن برای مسلط شدن بر کاری