مساف

لغت نامه دهخدا

مساف. [ م َ ] ( ع اِ ) دوری و بعد. ( منتهی الارب ). بعد و مسافت و فاصله. ج. مَساوف. ( اقرب الموارد ). || بینی. بدان جهت که می بوید ( از مصدر سوف به معنی بوئیدن ). ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

مساف. [ م ُ ] ( ع ص ) فرزندی که مرده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

فرزندی که مرده باشد

پیشنهاد کاربران

بپرس