مساعی

/masA~i/

مترادف مساعی: اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش، سعی ها، کوشش ها

معنی انگلیسی:
efforts, endeavours, offices, (good) offices

لغت نامه دهخدا

مساعی. [ م َ ] ( ع اِ ) مَساع. ج ِ مَسعاة. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسعاة شود. || ج ِ مَسعی. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسعی شود. || سعی و جهد و کوشش و سعی ها و کوشش سزاوار ستایش و کردارهای نیکو. ( ناظم الاطباء ) : آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود است. ( کلیله و دمنه ). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... ( سندبادنامه ص 7 ). آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... ( سندبادنامه ص 18 ). او چند سال در ایالت آن بقعه آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 440 ).
- مساعی جمیله ؛ کوششهای نیکو. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کوششها، جمع مسعی
( اسم ) جمع مسعی سعیها کوششها .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) کوشش ها، سعی ها.

فرهنگ عمید

کوشش ها.

پیشنهاد کاربران

وعوائد عوارف لا یتنکر معروفها ووفود فوائد لا یتصَدَّعُ تألیفها ومساعی مساعد لا ینقص معروفها ولا ینفض مسوقها، وسعادة بالخلافة التی عدق إلیه أمرها وأوضح سرها، وملأ سرائرها وسریرها
رسالة تودّد، القاضی الفاضل