مساحی

/massAhi/

معنی انگلیسی:
land-measurement, surveying, survey

لغت نامه دهخدا

مساحی. [ م َ ] ( ع اِ ) مساح. ج ِ مِسحاة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مِسحاة شود.

مساحی. [ م َس ْ سا ] ( حامص ) علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین :
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی.
خاقانی.
- عیار مساحی ؛ از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود.
- عیار مقابل مساحی ؛از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود.

فرهنگ فارسی

مساحت کردن .

فرهنگ عمید

۱. مساحت کردن، اندازه گیری زمین.
۲. نقشه برداری.

مترادف ها

geodesy (اسم)
علم مساحی، مساحی، زمین سنجی

surveying (اسم)
مساحی

topography (اسم)
مساحی، نقشه برداری، مکان نگاری

land measuring (اسم)
مساحی

فارسی به عربی

علم الطوبوغرافیا , فرصة

پیشنهاد کاربران

بپرس