مساح

/massAh/

مترادف مساح: زمین پیما، پیماینده، مساحت کننده، مساحت گر

معنی انگلیسی:
land-surveyor

لغت نامه دهخدا

مساح. [ م َ حِن ْ ] ( ع اِ ) مساحی. ج ِ مسحاة. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسحاة شود.

مساح. [ م َس ْ سا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است مصدر مسح را. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسح شود. || زمین پیمای. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). بسیار پیمایش کننده زمین. ( غیاث ). آنکه زمین را مساحی کند. ج ، مساحون. ( اقرب الموارد ). پیماینده. مساحتگر. پیمایشگر. مهندس. کیّال :
کبک دری گر نشد مهندس و مسّاح
این همه آمد شدنش چیست بر آورد.
منوچهری.
چو مسّاحی که پیماید زمین را
بپیمودم به پای او مراحل.
منوچهری.
زهی هوا را طوّاف و چرخ را مسّاح
که جسم تو ز بخارست و پر تو ز ریاح.
مسعودسعد.
عمران گفت... تو به دو مسّاح و زمین پیمای بر من حکم میکنی. ( تاریخ قم ص 106 ). بعد از عرض به خدمت اقدس یا وزیر دیوان اعلی ، مقرر می گردد که وزراء و عمال به اتفاق ریّاع و مسّاح ومحرران صاحب وقوف به محال مزبوره رفته... ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 46 ). || پلاس فروش. ( دهار ). رجوع به مِسح شود.

فرهنگ فارسی

مساحت کننده، مین پیما
( صفت ) کسی که شغلش مساحت کردن اراضی است زمین پیما .

فرهنگ معین

(مَ سّ ) [ ع . ] (ص . ) آن که زمین را مساحت کند، زمین پیما.

فرهنگ عمید

مساحت کننده، زمین پیما.

مترادف ها

geodesist (اسم)
مساح، متخصص علم مساحی

surveyor (اسم)
مساح، بازبین، مبصر کلاس، نقشه بردار، پیمایشگر، زمین پیما

topographer (اسم)
مساح، نقشه بردار، مکان نگار

فارسی به عربی

طوبوغرافی

پیشنهاد کاربران

مساح کسی بود که در صورت بروز آفت حاصل از تگرگ، خشکسالی، ملخ و حشرات از نوع �سن� و. . . به محل مراجعه، و اوضاع را مورد مطالعه قرار می داد. ( راوندی، 1354، ج3، 243 )
نمونه:
Th —> ث یا ز
زِم —> تم ( them )
——— از این نگر
ارد - ارت - ارث - ارده - ارته - ارثه
Erde - aarde - eorthe - —> Earth
ارز ~ ارت - ارزه ~ ارته - ارزا ~ ارتا
ارز ( ارض، گستره، مساحت )
...
[مشاهده متن کامل]

ارزه ( پهنه، عرصه )
ارزا ( زِم گَرد، زِم پیما~ گردنده بر زمین= پیماینده زمین، مساح )

بپرس