مسائل

/masA~el/

مترادف مسائل: سؤال ها، سؤالات، مسئله ها، پرسش ها ، مشکل ها، دشواری ها، گرفتاری ها، مشکلات، مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوع ها، امور شرعی

متضاد مسائل: پاسخ ها، اجوبه

برابر پارسی: چیست ها، دشواری ها، پیش آمدها، گرفتاریها، پرسشها، پُرسمان ها، چیست ها، دشواری ها

معنی انگلیسی:
problems, questions, affairs, matters

لغت نامه دهخدا

مسائل. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) مسایل. ج ِ مسألة. ( اقرب الموارد ). مسأله ها. موضوعات. موضوعها. رجوع به مسألة و مسایل شود :
با که بگویم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل.
سعدی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
|| مطالبی که درعلوم بدانها برهان آورند و غرض از آن علم شناختن آنها باشد. و آن یکی از اجزاء سه گانه علم باشد، اول موضوعات و آن همان است که از عوارض ذاتی آن بحث می گردد، ثانیاً مبادی آن حدود و اجزاء و اعراض موضوعات است و مقدمات بدیهی یا نظری ، و ثالثاً مسائل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از تعریفات جرجانی ). محمولات منتسبه به موضوع و جزئیات موضوع علم.
- مسائل شرعیه ؛ امور شرعی. فروع فقهی. احکام شرعی در موضوعات گوناگون. حکم شرع درباره خبری : ایشان [ ملاباشی ] بغیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان... و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه به هیچ وجه به کار دیگر دخل نمیکردند. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 1 ). || ج ِ مَسیل. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مسیل شود. || ج ِ مَسَل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به مسل شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مساله ( مسئله ) : حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل (مسایل ). ( حافظ )

فرهنگ عمید

= مسئله

جدول کلمات

گدا

پیشنهاد کاربران

بپرس