مزیر

لغت نامه دهخدا

مزیر. [ م َ ] ( ع ص ) مرد خوش طبع زیرک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ،أمازر. || توانا و نافذ در امور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجل مزیر؛ مشبعالعقل و نافذ فی الامور. ( اقرب الموارد ). مردی قوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سخت دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سخت و صلب. ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

افزون و اندک

گویش مازنی

/mezzir/ مزدور - کارگر فصلی ۳نوکر

واژه نامه بختیاریکا

( مُزیر * ) شاگرد دکان دار

پیشنهاد کاربران

بپرس