مزیح

لغت نامه دهخدا

مزیح. [ م ِ ] ( ع اِمص ) ممال مزاح. لاغ و خوش طبعی و شادی و خوشی. ( ناظم الاطباء ).خوش طبعی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح.
فردوسی.
بپوشید باید یکایک سلیح
که این کار بر ماگذشت از مزیح.
فردوسی.
|| طعنه. تمسخر. شوخی :
همه برکشیدند گردان سلیح
بدل خشمناک و زبان پرمزیح.
فردوسی.
بسازم کنون من ز بهرش سلیح
همی گفت چونین بروی مزیح.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مزاح : کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فریب ومزیح . ( شا . )

فرهنگ عمید

شوخی.

پیشنهاد کاربران

شوخی
مزیح همان مزاح در زمان قدیم معنی تمسخر میداد اما امروزه معنی شوخی کردن شوخ طبعی میدهد
گاهی برخی واژگان مصوت ( ا ) به مصوت ( ی ) تبدیل میشن که به ای شکل های تغییر یافته کلمات ( مُمال ) میگویند
مثل رکاب. . . رکیب
جهاز . . . جهیز
سلاح . . . سلیح
غیرجدی بودن

بپرس