مزکت

لغت نامه دهخدا

مزکت. [ م َ ک ِ ] ( اِ ) مزگت. رجوع به مزگت شود. || مسجد کوچک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مسجد : تو مشرف تری ز هر مردم همچو بیت الحر ز هر مزکت . ( سوزنی رشیدی ) یا مزکت آدینه . مسجد جمعه مسجد جامع : با چنین ماه چنین جشن بود همچو در مزکت آدینه سرای . ( فرخی )

پیشنهاد کاربران

نیک همى بینیم گشت روى. . . اندر آسمان. روى بگردانیم ترا سوى قبله کى پسندى مر آن را بگردان روى خویش را سوى مزکت حرام و هرکجا باشید، گردانید روى خویش را سوى کعبه و آن کسها کى دادندشان نامه، نیک دانند کى آن راست است از خداوند ایشان و نیست خداى بى آگاهى از آنچ همى کنند

بپرس