مزمر

لغت نامه دهخدا

مزمر. [ م ِ م َ ] ( ع اِ ) ساز عود. بربط. ( آنندراج ) ( غیاث ) . || مخفف مزمار است که به معنی نای باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). نی که در او نوازند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به شادکامی در کاخ نو نشسته به عیش
ز کاخ برشده تا زهره ناله مزمر.
فرخی.
همی تا برزند آواز بلبل ها به بستانها
همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها.
منوچهری.
بر من از فرقتت حرام بود
ناله نای و نغمه مزمر.
مسعودسعد.
ز فضل نقمت مزمر بود که در مجلس
ز زخم زخمه بنالد زمان زمان مزمر.
مسعودسعد.
زخمه مطربان صلای صبوح
در زبانهای مزمر اندازد.
خاقانی.
آن باربد که امسال از چرخ نیک یادش
عرم به مدح سلطان برداشته به مزمر.
خاقانی.
چون پیمبر گفت مؤمن مزمر است
در زمان خالیی ناله گر است.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- نای سیه نای .۲- عود بربط : قاریان زالحان ناخوش نظم قر آن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند . ( سنائی ) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند .

فرهنگ معین

(مِ مَ ) [ ع . مزماز ] (اِ. ) نای ، سیه نای .

پیشنهاد کاربران

مخفف مزمار به معنای نای
مِزمَر : [اصطلاح موسیقی ] نوعی ساز بادی در قدیم.

بپرس