مزغ

لغت نامه دهخدا

مزغ. [ م َ] ( اِ ) مغز. مخ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد ( در ترجمه یااولی الالباب ). ( کشف الاسرار ج 1 ص 472 ). || مغز دانه.مغز هسته میوه ها : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. ( ترجمه تفسیر طبری از یادداشت مرحوم دهخدا ). که پوست و مزغ آن بتوان خورد. ( ترجمه تفسیر طبری بنقل ، از یادداشت مرحوم دهخدا ). || مغزی. آنچه در میان دو کناره چیزی چون چرم یا پارچه نهند و سپس دو کناره را بهم بدوزند: التطبیب ؛ مزغ در میان مشگ گرفتن. ( از تاج المصادر بیهقی ). الکلب ؛ مزغ در میان ادیم گرفتن کلب. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مغز . یا خداوند مزغ . خردمند با تدبیر : ای زیرکان خداوندان مزغ ....

فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) مغز. ، خداوند ~خردمند، باتدبیر.

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مزغمزغمزغمزغ
مغز دانه میوه ها
یکی مزغ بادام بریان و گرم / پنیر کهن ساز با نان نرم 634/6/ شاهنامه به تصحیح خالقی مطلق

بپرس