مزراق

لغت نامه دهخدا

مزراق. [ م ِ ] ( ع اِ ) نیزه خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زوبین. ( دهار ). ژوبین. ج ، مزاریق. ( پیشرو ادب زمخشری ص 413 ). نیزه کوتاه که به دشمن افکنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کمند رستم دستان نه بس باشد رکاب او
چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار و مزراقش.
منوچهری.
و زوبین ها و مزراقها به زورق اندر همی زدند که محمد امین بدانجایگاه در بود تا غرقه کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). پس خویشتن تسلیم کرد و آن مزراق را سینه هدف ساخت. ( تاریخ بیهق ص 93 در شرح حال فولادوند ). نیزه و مزراق هر دو شبیه یکدیگر بودند لکن نیزه از مزراق بلندتر است و بر سر هریک سری از آهن صیقلی آبدار میبود. ( از قاموس کتاب مقدس در برابر اسباب جنگ ). || ( در اصطلاح نجوم ) نیزک. ( نشوء اللغة ص 92 ). رجوع به نیزک شود. || ( ص ) شتری که رحل را سپس افکند. ج ، مزاریق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- حربه ایست مانند نیزه نیز. خرد : کمند رستم دستان به بسباشد رکاب او چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار ومزراقش .۲- شتری که رحل را سپس افکند جمع : مزاریق .

فرهنگ معین

(مِ زْ ) [ ع . ] (اِ. ) نیزة کوتاه ، زوبین . ج مزاریق .

فرهنگ عمید

نیزۀ کوتاه، زوبین.

پیشنهاد کاربران

بپرس