مزدوری.[ م ُ ] ( حامص مرکب ) مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری : رحمن است که راه مزدوری آسان کند. ( کشف الاسرار ج 1 ص 32 ). || استیجار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || اجراء. اجرة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || محنت و زحمت بدنی. || اجرت کار و مواجب. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱- مزد گرفتن در مقابل انجام دادن کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند ... ۲- شاگردی استاد صنعتکار .
گویش مازنی
/mez doori/ عملگی – کارگری – کارگری کردن
مترادف ها
journeywork(اسم)
شاگردی، مزدوری، کارمزد، کار بی قاعده، کار پست
پیشنهاد کاربران
کسی که بدون توجه به ارزش های اخلاقی در برابر پول به دیگران فرصت میدهد