مزدور دیو

لغت نامه دهخدا

مزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان. ( آنندراج ) ( برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده دنیا باشد و نه آخرت. ( از ناظم الاطباء ).
- مزدور دیو شدن ، برِ دیو مزدور شدن ؛ عاطل وباطل شدن. بیهوده و بی مصرف شدن. مزدور دیو گشتن :
ز تو تنبل و جادوئی دور شد
روانت برِ دیو مزدور شد.
فردوسی.
نه این بی خرد از خرد دور شد
روانش برِ دیو مزدور شد.
فردوسی.
- مزدور دیو کردن ؛ عاطل و بیهوده کردن :
ز من تخت شاهی خرد دور کرد
روانم برِ دیو مزدور کرد.
فردوسی.
- مزدور دیو گشتن ؛ مزدور دیو شدن. رجوع به مزدور دیو شدن شود.

فرهنگ فارسی

شخصی که کارهای لایعنی کند

پیشنهاد کاربران

بپرس