- مزدور دیو شدن ، برِ دیو مزدور شدن ؛ عاطل وباطل شدن. بیهوده و بی مصرف شدن. مزدور دیو گشتن :
ز تو تنبل و جادوئی دور شد
روانت برِ دیو مزدور شد.
فردوسی.
نه این بی خرد از خرد دور شدروانش برِ دیو مزدور شد.
فردوسی.
- مزدور دیو کردن ؛ عاطل و بیهوده کردن : ز من تخت شاهی خرد دور کرد
روانم برِ دیو مزدور کرد.
فردوسی.
- مزدور دیو گشتن ؛ مزدور دیو شدن. رجوع به مزدور دیو شدن شود.