مزدوجه

لغت نامه دهخدا

( مزدوجة ) مزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] ( ع ص ) تأنیث مزدوج. رجوع به مزدوج شود. || ( اِ ) مزوجه. مجوزه. تاج صوفیان. کلاهی بوده است صوفیان را. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) : آن روز که ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فراپشت کرده و مزدوجه ای بر سر نهاد. ( اسرارالتوحید فی مقامات ابی سعید ). و رجوع به مزوجه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- مونث مزدوج .۲- ( اسم ) کلاهی بود پنبه آکنده که صوفیان استعمال میکردند مزدوجه : آن روز که ( ابوسعید ابوالخیر ) ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فرا پشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده ... توضیح این کلمه را بعدها بتحریف مجوره خوانده اند .

فرهنگ معین

(مُ دَ وَ جِ ) [ ع . مزدوجة ] (اِ. ) نک مزوجُه .

فرهنگ عمید

= مزوجه

پیشنهاد کاربران

بپرس