مزدحم

لغت نامه دهخدا

مزدحم. [ م ُ دَ ح ِ ] ( ع ص ) ازدحام کننده و انبوهی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) :
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ.
مولوی ( مثنوی دفتر دوم ص 111 ).

مزدحم. [ م ُ دَ ح َ ] ( ع ص ) ازدحام کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || ( اِ ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن. جائی که بر آن انبوهی کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ازدحام. جمعیت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مُ دَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ازدحام کننده ، انبوهی کننده .

فرهنگ عمید

ازدحام کننده، انبوهی کننده.

پیشنهاد کاربران

بزم سنگین. [ ب َ م ِ س َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بزمی که در آن مردم کثیر جمع باشند. ( از مصطلحات از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
رخش شد محفل آرا شمع را بردار ازاین محفل
که باشد چون رگ یاقوت عیسی بزم سنگینش.
داراب بیگ جویا ( از آنندراج ) .
ازدحام کننده
انبوه شدن
گرد هم جمع شدن
دورهمی
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نه از خشم و جنگ
✏ �مولانا�

بپرس