مزجی
لغت نامه دهخدا
- ترکیب مزجی ؛ آن است که دو کلمه را که هریک معنی جداگانه دارند با یکدیگر ترکیب کنند و نام یک شخص نهند چون «معدی کرب » که هر دو کلمه نام یک شخص است و هرجزء دلالت بر معنی مستقلی ندارد. بخلاف ترکیب اسنادی.
مزجی. [ م ُ جا ] ( ع ص ) چیز اندک. مؤنث آن مزجات است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچیز اندک و بی قدر. ( ناظم الاطباء ).
مزجی. [ م ُ زَج ْ جا ] ( ع ص ) کشتی به شتاب رانده شده. ( ناظم الاطباء ).
مزجی. [ م ُ زَج ْ جا ] ( ع ص ) رجل مزجی ؛ مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و مزلَّج. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مزلج شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید