صاحب فراش. [ ح ِ ف ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مریض و بیمار بستری : و او نیز رنجور و صاحب فراش بود. ( تاریخ طبرستان ) . رکن الدین رنجور شد و صاحب فراش گشت و از حرکت عاجز ماند. ( جهانگشای جوینی ) . ناگاه بعد
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
از استحمام عارضه ای بر بدن او بازگشت که در خود گرانی می یافت و صاحب فراش گشت . || شوهر. || ( اصطلاح فقه ) در حدیث است : الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ یعنی فرزند ازآن ِ پدر است و زناکار را خیبت و خسران.