مریر

لغت نامه دهخدا

مریر. [ م َ ] ( ع ص ) تلخ. ج ، مِرار. ( ناظم الاطباء ). || مرد توانا و بازهره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || محکم و استوار: أمر مریر. ( از اقرب الموارد ). || رسن سخت تافته و دراز باریک. ( از منتهی الارب ). رسن که لطیف و نرم و دراز و سخت تافته باشد. ( از اقرب الموارد ). || زمین خالی و فارغ از هرچیزی. || ( اِ ) عزیمت و آهنگ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گویند استمرّ مریره ؛ یعنی بعد از سستی و ضعف ، توانا و قوی گشت. ( از اقرب الموارد ). ج ، مَرائر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مریر. [ م َ ] ( اِ ) به لغت مصر، مرار است. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به مرار شود.

مریر. [ م ُ رَی ْ ی ِ / م ُ رَی ْ ی َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی و مفعولی از مصدر ترییر. رجوع به ترییر شود. || آنکه از فربهی در اذیت باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) نام برخی از گونه های قنطوریون ( گل گندم ) که دارای گلهای زرد یا قرمز است دریه . توضیح برهان این کلمه را بدون تشدید ثانی ( بر وزن هزار ) آورده است .
آنکه از فربهی در اذیت باشد

فرهنگ عمید

عزم و آهنگ.

پیشنهاد کاربران

بپرس