مرید

/morid/

مترادف مرید: پیرو، هواخواه ، علاقه مند، دوستدار، محب، ارادتمند، ارادت کیش

متضاد مرید: مراد، مرشد

برابر پارسی: پیرو، دنباله رو، سرسپرده

معنی انگلیسی:
disciple, follower, devotee

لغت نامه دهخدا

مرید. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) سرکش و درگذرنده. ( منتهی الارب ). خبیث و متمرد و شریر. ( از اقرب الموارد ). متمرد و سرکش و بیرون رونده از فرمان خدای تعالی و رانده شده. ( غیاث ). گردنکش. ( زمخشری ). دیوستنبه. ( السامی ). طاغی. عاصی. الود. ج ، مُرَداء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : و من الناس مَن یجادل فی اﷲ بغیرعلم ، و یتبع کل شیطان مرید. ( قرآن 3/22 ). اِن یدعون من دونه اًلا اناثاً و اًن یدعون اًلا شیطاناً مریداً. ( قرآن 117/4 ). مرا از شر این شیطان مرید که در پس پشت من نشسته است و دست حول و قوت من بسته خلاصی و مناصی دهی. ( سندبادنامه ص 143 ).
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.
مولوی.
چونکه آن مرد اژدها را آورید
در هوای گرم خوش شد آن مرید.
مولوی.
گله گله از مُرید و از مَرید
چون سگ باسط ذراعه بالوصید.
مولوی.
روبهانه باشد آن صید مُرید
مرده گیرد صید کفتار مَرید.
مولوی.
نخستین ابوبکر پیرِ مُرید
عُمَر، پنجه بر پیچ ِ دیوِ مَرید.
سعدی ( بوستان چ یوسفی ، بیت 86 ).
|| خرما در شیر تر نهاده ، و خرما درآب یا در شیر نهاده. ( منتهی الارب ). خرما که در شیر خیسانده شود تا نرم گردد. || آب در شیر. ( از اقرب الموارد ).

مرید. [ م ِرْ ری ] ( ع ص ) سخت ستنبه و سرکش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

مرید. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از مصدر ارادة. رجوع به ارادة شود. || اراده کننده. ( غیاث ). خواهنده. ( آنندراج ). صاحب اراده. || نزد اهل تصوف به دو معنی آید. یکی به معنی محب یعنی سالک مجذوب ، دوم به معنی مقتدی ة، و مقتدی آن باشد که حق سبحانه و تعالی دیده بصیرتش را به نور هدایت بینا گرداند تا وی به نقصان خود نگرد ودائماً در طلب کمال باشد و قرار نگیرد مگر به حصول مقصود و و جوب قرب حق سبحانه و تعالی و هر که به اسم اهل ارادت موسوم بود جز حق در دو جهان مقصودی نداندو اگر یک لحظه از طلب آن بیارامد اسم ارادت بر او عاریت و مجاز باشد. ابوعثمان گوید مرید آن کس باشد که دل او از هرچیز مرده جز خدای خود، چیزی نخواهد جز خدای و نزدیک شدن بدو و همیشه مشتاق بقای حق باشد تا آن حد که شهوات و لذات این جهان از دل او بیرون شود از کثرت شوق و هیام به وصول به حق ، و مرید صادق آن باشد که کلاً و جملةً روی به سوی خدای دارد و دوام دل با شیخ دارد از سر ارادت تمام ، و روحانیت شیخ را حاضر داند در همه احوال و در راه باطن از وی استمداد کند، و خود را نسبت به شیخ مانند میت بین دو دست غسال پندارد تا از شر شیطان و نفس اماره محفوظ بماند. برخی گویند مرید آن کس است که از غیر خدای تعالی دلش چرکین باشد و اعراض کرده باشد، و برخی دیگر گفته اند که مرید کسی است که آنچه اراده خدائی است آن را گرانبهاترین ذخیره خود پنداشته و پیوسته در نگاهداری آن کوشا باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه مجرد از اراده باشد. آنکه از روی نظر و استبصار و تجود و از روی اراده بسوی خداوند منقطع باشد چه می داند که در وجودچیزی جز آنچه خداوند بخواهد واقع نگردد لذا اراده خود را در اراده او محو می کند و چیزی جز آنچه را حق تعالی اراده کند، نمی خواهد. ( از تعریفات جرجانی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اراده کننده، خواهنده، ارادتمند
( اسم ) ۱- اراده کننده خواهنده : و همیشه مح بخیر و صلاح و مرید سداد و صواب بوده ... ۲- از صفات ثبوتی خدای تعالی است : پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر مرید متکلم ... ۳- آنکه پیرو پیری شود واز او آداب طریقت بیاموزد مقابل مرشد . توضیح غزالی گفته است که مرید کسی است که درهایاسمائ بروی او باز شده و از جمل. متوصلین بخداوند است بوسیل. اسم ( ابن العربی ) جمع : مریدین .
سرکش و درگذرنده

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) اراده کننده ، ارادتمند.
(مَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) نافرمان ، بیرون رفته از فرمان خدا.

فرهنگ عمید

۱. ارادتمند، دوستدار.
۲. (صفت ) خواهنده.
۳. (تصوف ) کسی که در آداب سلوک از پیری پیروی می کند.
۴. [قدیمی] از نام ها و صفات خداوند، اراده کننده.
۱. خبیث و شریر.
۲. سرکش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّرِیدٍ: پلید
ریشه کلمه:
مرد (۵ بار)

«مرید» از مادّه «مرد» (بر وزن سرد) در اصل، به معنای سرزمین بلندی است که خالی از هرگونه گیاه باشد، و به درختی که از برگ خالی شود «امرد» می گویند; روی همین جهت، به نوجوانانی که مو در صورتشان نروئیده نیز، «امرد» گفته می شود. و در اینجا منظور از «مرید» کسی است که عاری از هر گونه خیر و سعادت و نقطه قوت است، و طبعاً چنین کسی، سرکش، متمرد، ظالم و عصیانگر خواهد بود.

دانشنامه عمومی

مرید (رمان). مرید ( به فرانسوی: Le Disciple ) رمانی از پل بورژه، نویسندهٔ اهل فرانسه است. [ ۱]
عکس مرید (رمان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مُرید
(در لغت به معنی ارادتمند و هواخواه) اصطلاحی عرفانی با سه معنیِ متفاوت: ۱. به معنی آن کس که در آغاز سلوک و تهذیب نفس است و عمدۀ اشتغال او به مرحلۀ ترک رذایل و اِعراض از لذّات دنیوی است. چنین فردی، در میانِ دو وادیِ خوف و رجاء (بیم و امید) در تحیّر است و هر لحظه، به سبب وحشت از رانده شدن از درگاه، در تب وتاب به سر می برد. چون فرد، از این مرحله بگذرد، و سلوکِ فضایل را آغاز کند، او را سالک خوانند؛ ۲. مرید به معنی المرید لله، چنین مریدی، تمامی اراده را از خود سلب کرده و تنها در گرو ارادۀ خداوند است. در این معنی، دو اصطلاحِ مرید و عارف یکسان است؛ ۳. به معنی ارادتمند، در ادوار متأخّر تصوّف، به حاشیه نشینانِ شیخ یا مرادی که توانِ ادارۀ اطرافیان را داشته باشد، مرید می گفتند. مرید در این معنی اخیر، نه تنها حکایت از ورودِ فرد در وادی تهذیب و سلوک ندارد، که گاه نشانۀ بی شخصیّتی و بی اراد گیِ منفی افراد است.

جدول کلمات

ارادتمند

مترادف ها

devotee (اسم)
پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید

disciple (اسم)
موافق، طرفدار، پیرو، هواخواه، سالک، حواری، شاگرد، مرید

henchman (اسم)
طرفدار، پیرو، مرید، نوکر

فارسی به عربی

تابع

پیشنهاد کاربران

یعنی دوست دار
ارادتمند
خطاب به احمد حسینی، باید بگم که داخل کتاب سیرتاپیاز ادبیات مرشد رو نوشته مقابلِ مرید. حالا من نمیدونم چی درسته چی غلط!
طرفدار، دوستدار
طرفدار
مَرید در عربی=سرکش، متمرد
کاملااشتباه گفته هاتون مرید یعنی رسیدن به چیزی یعنی شخص توروبه اون چه که می خوای می رسونه مثال فلانی مرید توهستش یعنی توروبه اونچه که می خوای می رسونه درکل مریدیعنی خواسته رسیدن
کلمه ( مرید ) به فتحه میم به معنای کسی است که از هر خیری عاری باشد. البته این کلمه در مورد مطلق عاری نیز استعمال دارد، چه عاری از خیر و چه عاری از غیر آن .
بیضاوی در تفسیر خود گفته : کلمه ( مارد ) و کلمه ( مرید ) به کسی گفته می شود که با هیچ خیری وابسته نیست ، و اصل ترکیب برای توصیف به نرمی و لطافت و بی موئی و برهنگی از پر و پشم وضع شده و تعبیر ( صرع ممرد ) و نیز ( غلام امرد ) و نیز ( شجره مردأ ) همه از این باب است ، اولی به معنای تختی نرم و لطیف ، و دومی به معنای پسری بی مو، و سومی به معنای درختی است که برگ آن اندک و تک تک باشد. این بود گفتار بیضاوی . ( تفسیر المیزان )
...
[مشاهده متن کامل]

سپس رو. [ س ِ پ َ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) پیرو و پس رو. ( ناظم الاطباء ) . ذانب. دابر. ( منتهی الارب ) . سفسیر. ( صراح اللغة ) . || مرید. ( ناظم الاطباء ) .
باسلام، به فتح میم به معنی متمرد و نافرمانی کننده از خدا و رانده شده
�مرید� از مادّه �مرد� ( بر وزن سرد ) در اصل، به معنای سرزمین بلندی است که خالی از هرگونه گیاه باشد، و به درختی که از برگ خالی شود �امرد� می گویند; روی همین جهت، به نوجوانانی که مو در صورتشان نروئیده نیز، �امرد� گفته می شود. و در اینجا منظور از �مرید� کسی است که عاری از هر گونه خیر و سعادت و نقطه قوت است، و طبعاً چنین کسی، سرکش، متمرد، ظالم و عصیانگر خواهد بود
...
[مشاهده متن کامل]

این نوشته کاملاً اشتباه است، متضاد مرید: مراد، مرشد. مثل این میماند که ما بگوییم متضاد شاگرد معلم است!! شاید بشود گفت متضاد مُرید، مَرید است یعنی سرکش.
هو
باسلام، به فتح میم به معنی متمرد و نافرمانی کننده از خدا و رانده شده.
با تشکر
استاد، راهنما، رهبر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس