داستان مرگ کسب و کار من است ( فرانسوی: La mort est mon métier ) توسط روبر مرل رمان نویس فرانسوی نگاشته شده است و حقایقی را در قالب داستان بیان کرده است.
مرگ کسب و کار من است در واقع سرگذشت رودلف هوس است. او در کتاب رودلف لانگ نام دارد. چرا که کتاب کل داستان زندگی این جلاد نیست و فقط شامل بخش کاری وی و دربارهٔ چند سال پایانی زندگی اوست. سال هایی که فرمانده و مسئول اردوگاه آشویتس بود؛ و مسائل مربوط به زندگی شخصی او به کمک خلاقیت نویسنده و با نگاه بر زندگی اغلب نیروهای نازی است. لازم است ذکر شود که در هنگام فرار او با اسم «فرانز لانگ» زندگی می کرد.
در ابتدای داستان وارد فضای کودکی لانگ می شویم که چگونه با پدری سخت گیر و منضبط او بسیار فرمان پذیر و مطیع تربیت شد. پدری بسیار مذهبی که او را نذر کلیسا کرده بود اما رودلف همیشه در قلب خود عمویش را که یک افسر بود می ستود. آرزوی او این بود که مانند عموی خود فردی نظامی شود اما آن را غیرممکن می دید تا زمانی که واقعه ای کوچک مسیر زندگی او را تغییر داد.
آن واقعه سبب اندوه عمیق او و از دست دادن ایمانش شد؛ و خلأیی عمیق در وجود او به وجود آورد.
او در سن ۱۶ سالگی با فرار از خانه به ارتش ملحق شد و با وجود سن کمش به کمک اطاعت محض و انضباط زیاد مدارج ترقی را طی کرد. به همین ترتیب او قسمت اعظم زندگیش را در جنگ جهانی اول صرف کرد پس از اتمام جنگ او مدتی را به کارگری مشغول بود تا زمانی که به حزب نازی پیوست.
او مأموریت های مختلفی را به عهده گرفت، و به دلیل قتل معلمی به دستور حزب چند سال از عمر خویش را در زندان سپری کرد. پس از آزادی او هم چنان به فعالیت های خود برای حزب ادامه داد. او را برای کار در مزرعه ای گماردند. او توانست با آباد کردن مزرعه در زمان کوتاه قدرت تشکیلات دهی بالای خود را نشان دهد. تا زمانی که او را به ریاست اردوگاه کار اجباری آشویتس منصوب کردند.
این اردوگاه که بزرگترین اردوگاه کار اجباری نازی ها شناخته می شود کشتارگاهی بیرحمانه برای قتل عام یهودیان نیز بود. اتاق های گاز با ظرفیت بالا هر روز جان تعداد زیادی از مردم بی گناه را می گرفت. این اتاق ها مجهز به لوله های دکوری آب برای فریفتن قربانیان بود و به قربانیان گفته می شد برای حمام کردن و ضدعفونی به این اتاق ها منتقل می شوند!
قبل از ورود این افراد به اتاق گاز موهای آن ها را می تراشیدند و دندان های طلای آنان را درمی آوردند و تحویل رایش سوم می دادند و چربی حاصل از سوزاندن آن ها را برای صابون سازی می فروختند.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفمرگ کسب و کار من است در واقع سرگذشت رودلف هوس است. او در کتاب رودلف لانگ نام دارد. چرا که کتاب کل داستان زندگی این جلاد نیست و فقط شامل بخش کاری وی و دربارهٔ چند سال پایانی زندگی اوست. سال هایی که فرمانده و مسئول اردوگاه آشویتس بود؛ و مسائل مربوط به زندگی شخصی او به کمک خلاقیت نویسنده و با نگاه بر زندگی اغلب نیروهای نازی است. لازم است ذکر شود که در هنگام فرار او با اسم «فرانز لانگ» زندگی می کرد.
در ابتدای داستان وارد فضای کودکی لانگ می شویم که چگونه با پدری سخت گیر و منضبط او بسیار فرمان پذیر و مطیع تربیت شد. پدری بسیار مذهبی که او را نذر کلیسا کرده بود اما رودلف همیشه در قلب خود عمویش را که یک افسر بود می ستود. آرزوی او این بود که مانند عموی خود فردی نظامی شود اما آن را غیرممکن می دید تا زمانی که واقعه ای کوچک مسیر زندگی او را تغییر داد.
آن واقعه سبب اندوه عمیق او و از دست دادن ایمانش شد؛ و خلأیی عمیق در وجود او به وجود آورد.
او در سن ۱۶ سالگی با فرار از خانه به ارتش ملحق شد و با وجود سن کمش به کمک اطاعت محض و انضباط زیاد مدارج ترقی را طی کرد. به همین ترتیب او قسمت اعظم زندگیش را در جنگ جهانی اول صرف کرد پس از اتمام جنگ او مدتی را به کارگری مشغول بود تا زمانی که به حزب نازی پیوست.
او مأموریت های مختلفی را به عهده گرفت، و به دلیل قتل معلمی به دستور حزب چند سال از عمر خویش را در زندان سپری کرد. پس از آزادی او هم چنان به فعالیت های خود برای حزب ادامه داد. او را برای کار در مزرعه ای گماردند. او توانست با آباد کردن مزرعه در زمان کوتاه قدرت تشکیلات دهی بالای خود را نشان دهد. تا زمانی که او را به ریاست اردوگاه کار اجباری آشویتس منصوب کردند.
این اردوگاه که بزرگترین اردوگاه کار اجباری نازی ها شناخته می شود کشتارگاهی بیرحمانه برای قتل عام یهودیان نیز بود. اتاق های گاز با ظرفیت بالا هر روز جان تعداد زیادی از مردم بی گناه را می گرفت. این اتاق ها مجهز به لوله های دکوری آب برای فریفتن قربانیان بود و به قربانیان گفته می شد برای حمام کردن و ضدعفونی به این اتاق ها منتقل می شوند!
قبل از ورود این افراد به اتاق گاز موهای آن ها را می تراشیدند و دندان های طلای آنان را درمی آوردند و تحویل رایش سوم می دادند و چربی حاصل از سوزاندن آن ها را برای صابون سازی می فروختند.
wiki: مرگ کسب وکار من است