مرکو

لغت نامه دهخدا

مرکو. [ م ُ ] ( اِ ) گنجشک. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ). مرگو. مرتکو :
تو مرکوئی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
دقیقی.

مرکو. [ م َ ک ُوو ] ( ع ص ) نعت مفعولی از رَکْو. رجوع به رکو شود. || ( اِ ) حوض بزرگ ، در مقابل جرموز که حوض کوچک است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گنجشک .
حوض بزرگ

فرهنگ عمید

= گنجشک: تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی: ۱۰۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس