مرکانتلیست ها/سودا گران، بیش و پیش از آنکه مردانی اهل نظریه پردازی باشند، مردان عمل بودند. آنان بیشتر انسان هایی اهل سیاست و عملگرا و بازرگان مآب بودند. روش استدلالی آنها متکی بر روش استقرایی و بر اساس مشاهدات تجربی خودشان بود تا اینکه به روش قیاسی متعهد باشند و از آن استفاده نمایند. همین امر علت اصلی خطاهای فاحش نظری آنان در درک و تبیین صحیح از اقتصاد بود. اندیشه های مرکانتیلیست ها کمتر به صورت نظریه ای مدون به صورت مکتوب درآمد؛ اندیشه های مکتوب آنان محصول کار افرادی بود که تنها به موارد خاص نظر داشتند و تا زمان فیزیوکرات های فرانسوی، تلاشی جهت سازماندهی مبانی و اصول اقتصادی در نظامی یکپارچه و منسجم ننمودند. از معروفترین مرکانتیلیست ها می توان به توماس مان و ژان باتیست کلبر اشاره کرد.
... [مشاهده متن کامل]
ماهیت تفکر اقتصادی در دوران قرون وسطا تحت شعاع و در سیطره اخلاق و مذهب بود. با وقوع رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا، نگرش به اقتصاد و سیاست نیز دگرگون شد. در فرآیند اولیه رنسانس، اقتصاد بسته و خود اتکای فئودالی، آرام آرام جای خود را به نوعی اقتصاد سرمایه داری مبتنی بر تجارت داد. گسترش دولت های ملی، کشف دنیای جدید، پیشرفت تکنولوژیک و گسترش تجارت، بازارهای نامحدود و ثروت های سرشاری را به روی اروپاییان گشود. در این دوران سرمایه داری هنوز کاملا جنبه صنعتی پیدا نکرده بود و سرمایه های تجاری شکل غالب سرمایه را تشکیل می داد، استعمارگری به طور عمده به صورت تصرف سرزمین های دیگر، غارت فلزات گرانبها و فروش کالای تجارتی ظاهر می شد. در قرن هجدهم که دیگر برای غارت در مستعمرات چیزی باقی نمانده بود، تجارت یعنی صدور کالاهای ماشینی در مقابل ورود مواد خام ارزان قیمت، شکل عمده رابطه اقتصادی بین مستعمرات و کشورهای متروپل را تشکیل می داد. این رابطه تجارتی نه به وسیله مکانیزم بازار، بلکه با اعمال قدرت نظامی و برقراری انحصار ایجاد شده بود. کانون های تجارتی سنتی که محور سرمایه های تجارتی اروپای غربی می گشت، به این وسیله به بازار جهانی متصل شدند. بر اساس اصلاح مذهبی، کسب و انباشت ثروت دیگر نه تنها مذموم تلقی نمی شد، بلکه به عنوان نشانه موهبت الهی شناخته می شد. اینک مساله مهم این بود: منشا و منبع اصلی ثروت چیست؟ و اینکه چگونه باید دولت – ملت را به ثروت بیشتر رسانید؟
این شرایط محیطی به خصوص گسترش فزاینده سرمایه داری تجاری، زمینه ساز شکل گیری نحوه تفکر اقتصادی گردید که مرکانتیلیسم یا سوداگری نام گرفت. مرکانتیلیست ها معتقد بودند که ثروت و قدرت اقتصادی شرط لازم قدرت سیاسی است و مبنای اساسی تفکر اقتصادی مرکانتیلیستی این بود که منبع اصلی ثروت اقتصادی را فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) تشکیل می دهد. این تفکر آنان را به سوی یک سیاست تجاری و بازرگانی خاص پیش برد که بر مبنای آن، سیاست تر از بازرگانی مثبت به یک اصل اساسی در سیاست بازرگانی تبدیل شد. منظور آنان از سیاست تراز بازرگانی مثبت، فزونی صادرات بر واردات در تجارت خارجی بود که منجر به انتقال طلا از کشورهای بیگانه به کشور خودی خواهد گشت.
بر این اساس پاسخ مرکانتیلیست ها به این سوال که منشا ثروت چیست و چگونه باید به ثروت بیشتری دست یافت، روشن شد: منشا و منبع اصلی ثروت اقتصادی را فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) تشکیل می دهد و راه انباشت طلا و نقره برای کشورهایی که فاقد منابع سرشار این فلزات بودند، اعمال سیاست تر از بازرگانی مثبت خواهد بود. بنابراین بر اساس تفکر مرکانتیلیستی، انباشت فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) از طریق اعمال سیاست تر از بازرگانی مثبت به عنوان «سیاست ملی» تدوین و تثبیت شد. موضع سوداگران در قبال فلزات گران بها در واقع یک دکترین پولی بود؛ به این معنی که فلزات گران بها ( طلا و نقره ) به عنوان پول به منزله ثروت ملی تلقی می شود؛ بنابراین تمام فعالیت ها برای کسب آن تنظیم می شود. در فهم مرکانتیلیست ها انباشت فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) از طریق سیاست تر از بازرگانی مثبت که منجر به افزایش حجم پول ( طلا و نقره ) می گشت، نه تنها به تورم منتهی نمی شد، بلکه منجر به رونق و توسعه اقتصادی می گشت. آنها از درک صحیح ارتباط بین متغیرهای پولی و متغیرهای واقعی آگاه نبودند.
با توجه به تفکر مرکانتیلیستی درباره ماهیت ثروت و نحوه اکتساب آن، آنها برای دولت نقش بزرگی در افزایش ثروت، قدرت ملی و تامین رفاه عمومی از راه اعمال سیاست تجاری در رابطه با مستعمرات و کشورهای همسایه قائل بودند. به این ترتیب دولت موظف بود در تجارت دخالت کند و با وضع عوارض بر واردات، موجبات صادرات بیشتر و اخذ و انباشتن ثروت را ( که صرفا طلا انگاشته می شد ) فراهم آورد. اصولا سوداگران برای تنظیم نظام بازرگانی، طرفدار یک دولت نیرومند مرکزی بودند که وظیفه داشت به موسسات دست اندرکار تجارت خارجی، امتیازات انحصاری بدهد. دولت باید برای حفظ و حمایت مصنوعات و تولید مواد خام و اولیه در داخل کشور بکوشد و برای نیل به تراز بازرگانی مثبت باید سیاست گمرکی ارادی را تدوین نموده و باید از ورود کالای لوکس به داخل کشور جلوگیری کنند. آنان تا اندازه ای در تجارت گرایی به قصد زراندوزی پیش رفتند که تجارت را تنها راه مطمئن ثروتمند شدن ( کسب طلا و نقره بیشتر ) می دانستند.
این موضوع را در دیدگاه توماس مان از چهره های مشهور مرکانتیلیست، در کتاب «خزانه داری انگلیس به وسیله تجارت خارجی» می توان به خوبی دید: «گرچه امپراتوری انگلیس می تواند از راه دریافت هدایا یا از خرید کالا از کشورهای دیگر ثروتمند شود، ولی اغلب این وسائل نامطمئن و بی اهمیت است و تنها راه مطمئن افزایش ثروت کشور و خزانه انگلیس، بازرگانی خارجی است و ما باید پیوسته بکوشیم همواره بیش از آنچه از دیگران کالا می خریم، به آنها بفروشیم. اگر روزی برسد که انگلستان مقدار زیاد پارچه، چرم، قلع، آهن، ماهی و سایر کالاها را در داخل کشور تولید کند و مثلا هر ساله بتواند مازاد احتیاج خود را به ارزش دو میلیون و دویست هزار پوند به خارج صاد . . .
... [مشاهده متن کامل]
ماهیت تفکر اقتصادی در دوران قرون وسطا تحت شعاع و در سیطره اخلاق و مذهب بود. با وقوع رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا، نگرش به اقتصاد و سیاست نیز دگرگون شد. در فرآیند اولیه رنسانس، اقتصاد بسته و خود اتکای فئودالی، آرام آرام جای خود را به نوعی اقتصاد سرمایه داری مبتنی بر تجارت داد. گسترش دولت های ملی، کشف دنیای جدید، پیشرفت تکنولوژیک و گسترش تجارت، بازارهای نامحدود و ثروت های سرشاری را به روی اروپاییان گشود. در این دوران سرمایه داری هنوز کاملا جنبه صنعتی پیدا نکرده بود و سرمایه های تجاری شکل غالب سرمایه را تشکیل می داد، استعمارگری به طور عمده به صورت تصرف سرزمین های دیگر، غارت فلزات گرانبها و فروش کالای تجارتی ظاهر می شد. در قرن هجدهم که دیگر برای غارت در مستعمرات چیزی باقی نمانده بود، تجارت یعنی صدور کالاهای ماشینی در مقابل ورود مواد خام ارزان قیمت، شکل عمده رابطه اقتصادی بین مستعمرات و کشورهای متروپل را تشکیل می داد. این رابطه تجارتی نه به وسیله مکانیزم بازار، بلکه با اعمال قدرت نظامی و برقراری انحصار ایجاد شده بود. کانون های تجارتی سنتی که محور سرمایه های تجارتی اروپای غربی می گشت، به این وسیله به بازار جهانی متصل شدند. بر اساس اصلاح مذهبی، کسب و انباشت ثروت دیگر نه تنها مذموم تلقی نمی شد، بلکه به عنوان نشانه موهبت الهی شناخته می شد. اینک مساله مهم این بود: منشا و منبع اصلی ثروت چیست؟ و اینکه چگونه باید دولت – ملت را به ثروت بیشتر رسانید؟
این شرایط محیطی به خصوص گسترش فزاینده سرمایه داری تجاری، زمینه ساز شکل گیری نحوه تفکر اقتصادی گردید که مرکانتیلیسم یا سوداگری نام گرفت. مرکانتیلیست ها معتقد بودند که ثروت و قدرت اقتصادی شرط لازم قدرت سیاسی است و مبنای اساسی تفکر اقتصادی مرکانتیلیستی این بود که منبع اصلی ثروت اقتصادی را فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) تشکیل می دهد. این تفکر آنان را به سوی یک سیاست تجاری و بازرگانی خاص پیش برد که بر مبنای آن، سیاست تر از بازرگانی مثبت به یک اصل اساسی در سیاست بازرگانی تبدیل شد. منظور آنان از سیاست تراز بازرگانی مثبت، فزونی صادرات بر واردات در تجارت خارجی بود که منجر به انتقال طلا از کشورهای بیگانه به کشور خودی خواهد گشت.
بر این اساس پاسخ مرکانتیلیست ها به این سوال که منشا ثروت چیست و چگونه باید به ثروت بیشتری دست یافت، روشن شد: منشا و منبع اصلی ثروت اقتصادی را فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) تشکیل می دهد و راه انباشت طلا و نقره برای کشورهایی که فاقد منابع سرشار این فلزات بودند، اعمال سیاست تر از بازرگانی مثبت خواهد بود. بنابراین بر اساس تفکر مرکانتیلیستی، انباشت فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) از طریق اعمال سیاست تر از بازرگانی مثبت به عنوان «سیاست ملی» تدوین و تثبیت شد. موضع سوداگران در قبال فلزات گران بها در واقع یک دکترین پولی بود؛ به این معنی که فلزات گران بها ( طلا و نقره ) به عنوان پول به منزله ثروت ملی تلقی می شود؛ بنابراین تمام فعالیت ها برای کسب آن تنظیم می شود. در فهم مرکانتیلیست ها انباشت فلزات گرانبها ( طلا و نقره ) از طریق سیاست تر از بازرگانی مثبت که منجر به افزایش حجم پول ( طلا و نقره ) می گشت، نه تنها به تورم منتهی نمی شد، بلکه منجر به رونق و توسعه اقتصادی می گشت. آنها از درک صحیح ارتباط بین متغیرهای پولی و متغیرهای واقعی آگاه نبودند.
با توجه به تفکر مرکانتیلیستی درباره ماهیت ثروت و نحوه اکتساب آن، آنها برای دولت نقش بزرگی در افزایش ثروت، قدرت ملی و تامین رفاه عمومی از راه اعمال سیاست تجاری در رابطه با مستعمرات و کشورهای همسایه قائل بودند. به این ترتیب دولت موظف بود در تجارت دخالت کند و با وضع عوارض بر واردات، موجبات صادرات بیشتر و اخذ و انباشتن ثروت را ( که صرفا طلا انگاشته می شد ) فراهم آورد. اصولا سوداگران برای تنظیم نظام بازرگانی، طرفدار یک دولت نیرومند مرکزی بودند که وظیفه داشت به موسسات دست اندرکار تجارت خارجی، امتیازات انحصاری بدهد. دولت باید برای حفظ و حمایت مصنوعات و تولید مواد خام و اولیه در داخل کشور بکوشد و برای نیل به تراز بازرگانی مثبت باید سیاست گمرکی ارادی را تدوین نموده و باید از ورود کالای لوکس به داخل کشور جلوگیری کنند. آنان تا اندازه ای در تجارت گرایی به قصد زراندوزی پیش رفتند که تجارت را تنها راه مطمئن ثروتمند شدن ( کسب طلا و نقره بیشتر ) می دانستند.
این موضوع را در دیدگاه توماس مان از چهره های مشهور مرکانتیلیست، در کتاب «خزانه داری انگلیس به وسیله تجارت خارجی» می توان به خوبی دید: «گرچه امپراتوری انگلیس می تواند از راه دریافت هدایا یا از خرید کالا از کشورهای دیگر ثروتمند شود، ولی اغلب این وسائل نامطمئن و بی اهمیت است و تنها راه مطمئن افزایش ثروت کشور و خزانه انگلیس، بازرگانی خارجی است و ما باید پیوسته بکوشیم همواره بیش از آنچه از دیگران کالا می خریم، به آنها بفروشیم. اگر روزی برسد که انگلستان مقدار زیاد پارچه، چرم، قلع، آهن، ماهی و سایر کالاها را در داخل کشور تولید کند و مثلا هر ساله بتواند مازاد احتیاج خود را به ارزش دو میلیون و دویست هزار پوند به خارج صاد . . .