مروق


مترادف مروق: باده بی درد، پالوده، صاف، ناب

متضاد مروق: درد

لغت نامه دهخدا

مروق. [ م ُ ] ( ع مص ) بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن. ( از منتهی الارب ). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین ، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن ، که صفت آن مارق باشد.( از اقرب الموارد ). بیرون گذشتن تیر از آنچه بر آن آید و از دین و سنت بیرون آمدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || خارج گردیدن از دین و آیین. || به سرعت و شتاب نیزه زدن. ( از منتهی الارب ). || بسیار کردن شوربا را. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرق. ( اقرب الموارد ). || شوربا در دیگ کردن. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || نوعی از پوست تر نهاده باز کردن. ( از منتهی الارب ). مرق. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مرق شود. || پراکنده شدن دانه های انگور بر اثر باد یا غیر آن. ( از اقرب الموارد ).

مروق. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرْق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مرق شود.

مروق. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کننده. پالاینده. || رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
قدرش مروقیست بر این سقف لاجورد
فرش رفوگری است بر این فرش باستان.
خاقانی.

مروق. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی. ( غیاث ) ( آنندراج ). بی آمیغ. مصفی. صافی. پالوده :
گیتی همه جهل و حب او علم
مردم همه تیره او مروق.
ناصرخسرو.
|| بیت مروق ؛ خانه رواق دار. ( منتهی الارب ). خانه که رواق بر آن گسترده باشند. ( از اقرب الموارد ). || شراب پالوده. ( دهار ). شراب که صاف شده باشد. ( از اقرب الموارد ). شراب پالوده که اصلاً غش در آن نبود. ( غیاث )( آنندراج ). می صافی کرده. رائق. مصفی. صریح. صریحة.صافی :
باده خوشبوی مروق شده ست
پاکتر از آب و قویتر ز نار.
منوچهری.
نشاط کن ملکا باده مروق نوش
یکی به مجلس بزم ویکی به نغمت زیر.
مسعودسعد.
به جام زر بردست شه آید
مروق می چو بیرون آید از دن.
ناصرخسرو.
دراین برف و سرما دو چیز است لایق
شراب مروق رفیق موافق.
ادیب صابر.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صاف شده، صافی، بی درد، شراب که در آن غش ودرد نباشد
( مصدر ) خارج گردیدن از دین و آیین .
در شکگفت آوردن

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) خارج گردیدن از دین و آیین .
(مُ رَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) پالوده شده ، صاف شده .
(مُ رَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - صاف کننده . ۲ - رواق سازنده ، معمار.

فرهنگ عمید

۱. صاف شده، صافی، بی دُرد.
۲. دارای رواق.

پیشنهاد کاربران

بپرس