مروض

لغت نامه دهخدا

مروض. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضة. رجوع به روض و ریاضة شود. || فرس مروض ؛ اسب رام کرده. ( منتهی الارب ). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. ( از اقرب الموارد ).

مروض. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض شود. ریاضت دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مروض. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مَروض شود.ریاضت داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. ( از اقرب الموارد ).
- مروض کردن ؛ رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن :
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام.
مولوی.

پیشنهاد کاربران

رام کردن
آموختن
ریاضت دادن
اصلاح کردن
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام
✏ �مولانا�

بپرس