مروحة. [ م ِرْ وَ ح َ] ( ع اِ ) مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود.
مروحه. [ م ِرْ وَ ح َ ] ( ع اِ ) مروح. مروحة. بادکش. ( منتهی الارب ). بادبیزن. ( دهار ). بادویزن. ( زمخشری ). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. ( از اقرب الموارد ). بادزن. بادبزن. ج ، مَراوح. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
بر سر گهوارشان بروی فتاده
مروحه سبز بر دو دست همه سال.
منوچهری.
از خرمگس زمانه فریادکز مروحه زمان نجنبد.
خاقانی.
در عهد عدل تست که میشان همی کنندهنگام خواب مروحه از پنجه ذئاب.
رضی نیشابوری.
خیری منشور مرکب شده مروحه عنبر اشهب شده.
نظامی.
خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحه چمن نگر.
عطار.
چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم.
کمال اسماعیل.
باد بی یاری زلفت نزندصبحدم مروحه برگلزاری.
کمال اسماعیل.
مروحه تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش.
مولوی.
گر خود به جای مروحه شمشیر میزندمسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
سعدی.
غلام پری پیکر با مروحه طاوسی بالای سر او ایستاده. ( گلستان سعدی ). پیشانی از نیمه عصابه کلاه از مروحه نخودی.( دیوان نظام قاری ص 134 ).- مروحه زن ؛ آن که بادبزن را بحرکت درآورد :
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب.
خاقانی.