مرهوب

لغت نامه دهخدا

مرهوب. [ م َ ] ( ع ص ) صیغه اسم مفعول از رهب ، که درست نباشد چرا که رهب ، ترسیدن ، لازم است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). آن که از وی بترسند؛ واﷲ تعالی مرهوب ؛ أی ة مرهوب عقابه. ( ناظم الاطباء ) : رعیت بلدان ازمکاید ایشان مرهوب و لشکر سلطان مغلوب. ( گلستان ).
- مرهوب اللسان ؛ آنکه مردم از زبان او ترسند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مرهوب. [ م َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) از اعلام است. || نام اسبی است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شیر بیشه

پیشنهاد کاربران

بپرس