مرموق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمق. رجوع به رمق شود. || نگریسته شده. ( آنندراج ). باز نگریسته. به ناگاه سبک نگریسته. ( ناظم الاطباء ). || مورد نظر. عالی : چون به خدمت رسید او را به اعزاز و اکرام تلقی کرد و به محل مرموق و مکان معمور مخصوص گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 19 ). فایق پیش ایلک خان قبول تمام یافت و به مکان معمور و محل مرموق ملحوظ شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 127 ). || نازک و ظریف شده. || ضعیف و کوچک گشته. ( ناظم الاطباء )
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - به نگاه سبک نگریسته نگریسته . ۲ - مورد نظر منظور : ... و تشریف گرانمایه مخصوص کرد وبمحلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) موردنظر قرار داده شده ، نگریسته شده .