مرمد

لغت نامه دهخدا

مرمد. [ م ُ م َ / م ُ م َدد ] ( ع ص ) رجل مرمد؛ مرد بیمار چشم. ( منتهی الارب ).رمد کرده شده. ( غیاث ). آنکه در چشم او رمد باشد. ( از اقرب الموارد ). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم.
- نامرمد ؛ مقابل مرمد :
مادِح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است.
مولوی.

مرمد. [ م ُ رَم ْ م َ ]( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمید. رجوع به ترمید شود. بریان کرده در خاکستر گرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خاکسترآلود. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم و صفت ) ۱- چشم دردناک مقابل نامردمد : مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است ( مثنوی ) ۲ - کسی که بدرد چشم مبتلاست .
بریان کرده در خاکستر گرم

فرهنگ معین

(مُ مَ ) [ ع . ] (ص . ) کسی که چشم درد دارد.

فرهنگ عمید

کسی که چشمش درد می کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس